قاری فنجان

نشست

نشست و ترس در چشمان اش بود

فنجان واژگونم را نگاه کرد

گفت: اندوهگین مباش پسرم

عشق سرنوشت توست

عشق سرنوشت توست

من ماتَ على دینِ المحبوب

پسرم هر که در راه محبوب بمیرد قطعاشهید است.

یا ولدی، یا ولدی

پسرم پسرم

بسیار نگریسته‌ام وگردش ستارگان بسیار را دیده‌ام

اما هیچ فنجانی شبیه فنجان تو نخوانده ام

بسیار نگریسته‌ام و گردش ستارگان بسیار را دیده‌ام

پسرم هرگز غمی چون غم تو نشناخته ‏ام

سرنوشت تو، بی بادبان در دریای عشق راندن است

و سراسر زندگی‌ات سراسر زندگی‌ات کتابی است از اشک

و تو گرفتار میان آب و آتشی

با وجود همه ی سوزش‌ها

با وجود همه ی پیامدها

و با وجود اندوهی که ماندگاراست در شب و روز

و با وجودگردبادو هوای بارانی، موج ها

پسرم عشق برجای می‌ماند

عشق زیباترینِ سرگذشت‌هاست

در زندگی ات زنی است

با چشمانی شکوهمند

دهانش خوشه انگور

و خنده اش گل ومهربانی

و موی پریشان و دیوانه وارش به گوشه‌های دنیا سفر می‌کند

پسرم زنی انتخاب کرده‌ای که دنیا دوست اش دارد

اما آسمان تو بارانی است

و راه تو بسته‌است و بسته‌است

پسرم! معشوقه‌ات در در خواب است درکاخی از نگاهبانان

..

هرکه بخواهد وارد خانه اش شود یا دست اش را بگیرد

هر که بخواهد از پرچین باغش بگذرد

..

هر که بخواهد گره گیسوانش را بگشاید

پسرم ، ناپدید می‌شود و ناپدید می‌شود و ناپدید

پسرم به زودی در همه جا به جستجوی او خواهی رفت

از موج دریا و مرواریدهای کرانه‌ سراغش را می‌ گیری

و در می‌ نوردی و می پیمایی دریاها و دریاها را و اشک هات رودخانه می شود

وغم ات که فزونی می‌یابد درختان سر برمی‌کشند

روزی باز خواهی گشت پسرم نومید و خسته

و از گذر عمر خواهی دانست

که تمامی ‌زندگی ات را در پی رشته‏ ای از دود بوده ‌ای

پسرم معشوقه ات نه وطنی دارد نه سرزمینی و نه نشانی

و چه سخت است عشق به زنی که او را نام و نشانی ندارد

نزارقبانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد