رفاقت رو هرکس درکش کند ترکش نمیکند
دختری که عاشق کورش کبیر شد
روزی دختری نزد کورش کبیر آمد
و گفت: من عاشق شما هستم
برادر من هست که پشت سر شماست
دخترک پشت سر خود را نگاه کرد اما
کسی نبود گفت: کسی پشت سر من نیست
کورش کبیر گفت:اگر عاشق بودی
پشت سرت را نگاه نمیکردی
یکی به دیگری سیلی زد. دوستی که صورتش به شدت درد گرفته
بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت:
« امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد».
آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند
و تصمیم گرفتند حمام کنند.
ن اگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد.
اما دوستش او را نجات داد.
او بر روی سنگ نوشت:« امروز بهترین دوستم
زندگیم را نجات داد .»
دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:« چرا وقتی
سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟»
دوستش پاسخ داد :«وقتی دوستی تو را ناراحت می کند باید آن را
بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاک کند. ولی وقتی
به تو خوبی می کند باید آن را روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی
آن را پاک نکند...»
از یک عاشق شکست خورده ای پرسیدم :
بزرگترین اشتباه ؟ گفت : عاشق شدن
گفتم بزرگترین شکست ؟ گفت : شکست عشق
گفتم بزرگترین درد ؟ گفت : از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترین غصه ؟ گفت : یک روز چشم های معشوق رو ندیدن
گفتم بزرگترین ماتم ؟ گفت : در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگترین عشق ؟ گفت : شیرین و فرهاد
گفتم زیباترین لحظه ؟ گفت : در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگترین رویا ؟ گفت : به معشوق رسیدن
پرسیدم بزرگترین آرزوت ؟ اشک تو چشماش حلقه زد و با
نگاهی سرد گفت : مرگ
***عشق واقعی***
زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو من می ترسممرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان: مرا محکم بگیر
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی
سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنهروز بعد روزنامه ها نوشتند
برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه
که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که
زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و
خودش
رفت تا او زنده بماند
و این است عشق واقعی.
شیر نری دلباختهی آهوی ماده شد.
شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیله حیوانات دیگر دریده
شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...
گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی
ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو
سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و
اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .
برای دادان امتیاز اینجا را کلید کنید
***داستان زیبا***
زن جوانی بستهای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه
فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .
در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.
وقتی او اولین کلوچهاش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.
در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود
فکر کرد: عجب رویی داره!
هر بار که او کلوچهای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او
را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.
وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک
چه خواهد کرد؟”
مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...
زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به
سمت سالن رفت.
وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را
بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچهاش، دست نخورده مانده .
تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچهاش را از کیفش درنیاورده بود
برای دادان امتیاز اینجا را کلید کنید
***داستان عاشقانه***
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری
هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت
ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب
داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت: میدونی که من
هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا
کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من
دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی
افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما
باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و
درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم
ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که
قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت
موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده
بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به
خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باورنکنید
***جمله های پندآموزوعاشقانه***
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سرپائی نکنیم
در بیابان ها آسوده خاطر بخواب که همه
شیرها و گرگ ها می دانند تو آهوی منی
تو هم دردی !
تو کتاب خوندم مشروب بده دیگه نخوردم
تو کتاب خوندم سیگار بده دیگه نکشیدم
تو کتاب خوندم رفیق بده دیگه کتاب نخوندم
میدونستی رفاقت معرفت نمیاره… این معرفت که رفاقت میاره… !
چوپانی رو پرسیدند روزگارت چگونه است ؟
گفت : گوسفندانم را که پشم چینی کردم بیشترشان گرگ بودند
رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند
سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری .
برادری به تعداد نیست
به وفاداری است
یوسف یازده برادر داشت,و حسین تنها عباس.
اگر میخواهید دشمنان خود راتنبیه کنیدبه دوستان خود محبت کنید
به دنبال ویلچرى هستم براى روزگـــار !
ظاهرا پایى براى راه آمــدن بامن ندارد
همیشه هر ۳۹ روز یکبار یادی از رفیقت بکن
که اگه مرده بود به چهلمش برسی!